اگر اندکی به گذشته برگردیم و مناسبات جهانی را بعد از گسترش اندیشههای مارکسیزم و لنینیزم و بهویژه بعد از جنگهای جهانی اول و دوم بررسی کنیم؛ خواهیم دید که آمریکا و دول اروپایی بهعنوان نمادهای سرمایهداری و کولونیالیزم علیه بلوک شرق و سوسیالیزم ادعایی آن، مشغول برنامهریزی با هدف مقابله با رشد کمونیسم شدند، و البته این امر نیز از طریق حمایت از جنبشهای مذهبی بهویژه جنبشهای اسلامی اتفاق افتاد.
علت اصلی این انتخاب نیز هم مرز بودن این جریانات با شوروی بهعنوان مرکز بلوک شرق مخصوصا بعد از اشغال افغانستان از طرف ارتش سرخ بود، که بعدا نیز افغانها گروههای اسلامی را تشکیل دادند و با سربرآوردن اسامه بنلادن از عربستان از طرف سلفیها و گروههای وهابی مورد حمایت قرار گرفت و طالبان را در افغانستان بنیان نهادند. که این نیز موجب گسترش بیش از پیش آنها با هدف بیرون راندن نیروهای شوروی از افغانستان شد و در نتیجه گروه طالبان و اسامه بن لادن احساس قدرت کردند و این گروه جهت اهداف دیگری سوق داده شدند و در این میان بود گروه القاعده شکل گرفت و همکاری نزدیک آنها با طالبان رقم خورد، در طول مسیر فعالیت خود به مخالفت با غرب بهویژه آمریکا روی آوردند که نتیجه اقدامات آنها در اوج خود، به انفجار برجهای دوقلوی سازمان تجارت جهانی در ١١ سپتامبر ٢٠١١ منجر شد.
بعد از این واقعه بود که آمریکا به فکر انتقام و تلافی افتاد و طبیعتا همپیمانی و اتحادی را جهت حمله به افغانستان اجرا و نابودی طالبان و القاعده را هدف قرار دادند؛ اما این گروهها به صورت کامل از بین نرفتند و علت این نیز میتوانست یا از ناتوانی در نابودی کامل آنها نشأت بگیرد و یا از نیروهای ضعیف شده این گروهها برای اهداف دیگری در آینده مورد استفاده قرار گیرد؛ اما نتیجه ناخواسته این اقدام این بود که القاعده و تکفیریها تبدیل به تهدیدی بزرگ شدند.
همچنان که شاهد بودیم جنگ افغانستان، اشغال کویت و بحران عراق، همگی با همپیمانی بینالمللی به نتیجه رسید و در عراق نیز، صدام از قدرت پایین کشیده شد و حکومت و سیستم سیاسی جدیدی نیز شکل گرفت و در نتیجه نیروهای بعثی سابق، تکفیریها و سلفیهای این کشور پراکنده شدند و در این میان به مخالفت با عراق نوین پرداختند. البته آنچه قابل توجه بود این است که باقیماندههای این جریان، از صحنه سیاسی و نظامی کشور پاکسازی نشدند، که جای سوال دارد و این جریان روزبهروز بر حجم خرابکاریها و انفجارات خود در عراق افزود و تعدادی زیادی نیز از نیروهای القاعده و بعثیهای سابق عراق به سمت سوریه نیز سرازیر شدند. حکومت سوریه نیز در آن زمان با توجیه حمایت از بازماندگان بعث و همدلی با آنها و مخالفت با حکومت اکثریت کُرد و شیعه در عراق به آنها پناه میداد.
در اینجا لازم است اشارهای داشته باشیم به زمینهای که در افغانستان و عراق و در کلیت مسأله در منطقه پیش آمد و زمینه را برای رشد و گسترش این نیروها فراهم آورد. در حقیقت، مدیریت غلط سیاسی و عدم درک معادلات سیاسی از طرف رهبران سیاسی بود که موجب شد نیروهای سلفی و تکفیری رشد کنند و در کنار آنها نیز القاعده فعالیتهای خود را افزایش دهد. همچنین در اروپا و دنیای بیرون از منطقه نیز، به شکلی این تفکرات میان جوانان مسلمانی که از نظر روحی در شرایط دیگری قرار داشتند؛ منتشر شد و بیش از پیش رشد پیدا کرد.
در عراق و سوریه نیز به شکلی ویژه، زمینه رشد بیش از پیش آنها فراهم شد؛ چون حکومت عراق توسط اکثریت شیعه اداره میشد و این به نوبه خود، مخالفتهایی را بهدنبال داشت و البته نباید از این نکته نیز غافل شد که سیاستهای غلط نوری مالکی نیز در مدیریت کشور و نوع تعامل وی با رهبران سنی عراق و همچنین ضعف دولت او در خدمترسانی عمومی بهویژه در مناطق سنینشین عامل مهم دیگری بود که موجب افزایش مخالفتها با دولت عراق و بخصوص با جریان سیاسی دولت قانون شد.
به شکلی که چندین بار تظاهرات اعتراضی و شورش در این مناطق روی داد که موجبات محاصره و کنترل فلوجه و انبار را به دنبال داشت. این در حالی بود که در ابتدا این اعتراضات و شورشها صرفا جنبه مدنی و اعتراض به شیوه مدیریتی منطقه بود اما با مدیریت غلط توسط دولت مالکی و با استفادهای که سلفیها از این شرایط کردند این اعتراضات سمت و سوی دیگری پیدا کرد و بسیاری از جریانات و گروههای سنی را به سمت آنها سوق داد.
در سوریه نیز با دخالتهای خارجی و از طرفی دیگر نیز، اعمال سیاستهای تکروانه و تحمیلی رژیم بشار اسد موجب شد که جریانات اپوزیسیون اقداماتی انجام دهند و در مواردی نیز دست به قیام علیه دولت مرکزی بزنند. به ویژه از طرف اخوان و سلفیهای حلب، حمص و ... همچنین نارضایتی کردها از دولت مرکزی نیز که سابقهای طولانی داشت و هویت کردی در این کشور سالها نادیده گرفته شده بود و بدیهیترین اصول اولیه انسانی در مورد کردها نقض شده بود. در نتیجه در سوریه نیز با تضعیف حکومت مرکزی راه برای فعالیت گروههای سلفی و تکفیری باز شد و با خلأ پیش آمده در بسیاری از مناطق، این گروهها فعالیتهای خود را به شکلی بیسابقه افزایش دادند.
گروههایی تحت عنوان ارتش آزاد و نصرت اسلام و همچنین کردها به مخالفت با بشار اسد پرداختند، اینجا بود که ترکیه، عربستان، قطر و کشورهای اروپایی با اهداف متفاوت و به شکل مستقیم به حمایت از گروههای مخالف اسد پرداختند، البته به جز کردها، که آنها نیز در این میان راه دیگری در پیش گرفتند.
در این شرایط، القاعده عراق و بعثیهای سابق، هواداران و فعالیتهای خود را به سمت سوریه گسیل دادند و با
اپوزیسیون عرب سوریه یکی شدند و کردها را به حاشیه راندند. بعد از حمایت بیحد و حساب برای گروههای تحت عنوان اپوزیسیون سوریه، به شکلی همه اینها قدرت زیادی یافتند و بعدا نیز مشخص شد که تکفیریهای سلفی از چارچوب این گروهها خارج شده و توانایی ارتش آزاد سوریه نیز رو به کاستی نهاد و بعثیهای صدامی و القاعده عراق، قدرت بیشتری یافتند و توانستند میدان بازی در سوریه را در دست خود بگیرند.
بعد از این قدرتگیری بود که سلفیها و تکفیریها و بخشی از اخوانهای سوریه یکی شدند و دولت اسلامی عراق و شام (داعش) را بنیاد نهادند، برنامه داعش شامل؛ تشکیل دولت اسلامی، مردود اعلام کردن تمام افکار و ایدئولوژیهای دیگر و اعلام کافربودن دیگری، روی آوردن به فعالیتهای تروریستی و کشتار و قتل عام مخالفان بود و در این راه چنان پیش رفتند که فعالیتهایش را از سوریه به عراق گسترش دادند و در مناطق سنینشین عراق توانستند موصل و تکریت و قسمتی از سامرا و مناطقی از کرکوک و دیاله را به کنترل خود درآوردند و توانستند مناطق گستردهای را به فلوجه و انبار پیوند بزنند که علت این موفقیت آنها نیز، در درجه اول به عدم توانایی ارتش عراق برمیگردد که مالکی با اطمینان کامل، بر پایه باقیمانده بعثیهای ارتش عراق بنیاد نهاده بود. برای همین در مدت زمان کوتاه چند ساعته، نزدیک ١٠٠ هزار سرباز عراقی پا به فرار گذاشتند و منطقه تحت تسلط داعش قرار گرفت و فقط مناطقی امن ماندند که توسط نیروهای پیشمرگه کردستان کنترل میشد.
این اتفاقات، نتیجه شرایطی بود که بر اثر مدیریت غلط مالکی ایجاد شده بود که برای نمونه؛ اکثریت سنی را در این مناطق مورد بیمهری قرار داد و موجبات گسترش داعش و مخالفت سنیها با خود وی را به دنبال داشت.
البته میتوان از منظر تاریخی اتحاد میان بعثیها، القاعده، نیروهای سلفی و تکفیری را به تفکری اسلامگرا برگرداند که از همان زمان تأسیس بعث به وحدت سوریه، عراق و مصر باور داشتند و الان هم بعد از گذشت سالها با فراهم شدن شرایط، در فکر و زمینهسازی برای تشکیل دولت اسلامی و احیای خلافت اسلامی بر اساس عقیده و برنامه خود هستند.
داعش با حمایت کسانی تأسیس شد که از عراق متحد و قدرتگیری کردها و شیعیان نفرت داشتند و مدتها به فکر انتقام بودند و در نهایت، به حمله و یورش دست زدند و به گسترش مرزهای تحت کنترل خود روی آوردند که اینجانب نیز قبلا در چندین مصاحبه، به این امر اشاره کرده بودم که داعش در فرصت مناسب به کردستان نیز یورش میبرد و در نهایت چنین نیز شد.
البته حمله داعش به کردستان و چرخش آنها به این سمت، نقطه عطف تحولات منطقه بود، بعد از حمله داعش به کردستان بیشتر از همیشه تهدید داعش احساس شد و برای همین نیز بود که بلافاصله تمام دنیا به لرزه درآمد و موضعگیریها آغاز شد که در این زمینه کشورهای منطقه و جهان در دو جبهه قرار گرفتند:
1ـ کشورهایی که به حمایت از عراق و کُرد در مقابله با داعش پرداختند.
2ـ کشورهایی که کاملا سکوت پیشه کردند و هیچگونه موضعی علیه داعش اتخاذ نکردند.
این دستهبندی حاوی حقیقتی است، کشورهایی که در این زمان همکاری نظامی و انسانی عرضه کردند و در
تلاشند که همپیمانی مشترکی برای مقابله با داعش ایجاد کنند، نمیبایست یکبار دیگر با اهدافی خاص و برای در معرض تهدید قراردادن آرامش و امنیت منطقه، به شکلی مقطعی و محدود به این همپیمانی بنگرند و بعدا نیز آن را به حال خود رها کرده و تجربه افغانستان و عراق تکرار شود.
اگر نگاهی به تجربه بهار عربی در کشورهای منطقه داشته باشیم؛ خواهیم دید که اگر نگاهی جامع و بهدور از اهداف خاص حاکم نباشد، داعشی خطرناکتر به جان بشریت خواهد افتاد و منطقه و جهان را با تهدید روبهرو خواهد کرد. اجازه ندهیم منطقه و ملتهای خاورمیانه خوراک تسویه و تصفیه منافع و مشکلات دوجانبه یا چندجانبه شوند، متأسفانه در بسیاری از موارد نیز با نابودی یک دیکتاتور، دیکتاتوری بدتر بر سر کار آورده شده که کار را بهجایی رسانده است مردم در آرزوی حرکتی دیگر برای نابودی دیکتاتور جدید هستند و البته گاه این تسلسل باطل تا مدتها ادامه داشته و دارد.
در پایان لازم است به این نکته اشاره کنم که داعش بسیار کوچکتر از آن چیزیست که الان نشان میدهد، چون ساختار آن را جبههای تشکیل میدهد شامل؛ سنیهای مخالف رژیم سیاسی جدید عراق، اینها دارای دیدگاههای متفاوتی هستند؛ البته نه در مورد تفسیر و برداشت از اسلام، بلکه در شیوه تأسیس خلافت اسلامی و آینده دولت اسلامی در منطقه و جهان.
همچنین نباید از یاد برد که داعش نیرویی بدون وطن و سرزمین است، داعش به نوعی اولین سازمان تروریستی جهان است که فرمی بینالمللی به خود گرفته است و یکی از مهمترین اهداف آنها ایجاد سرزمین و کشوری مختص به خودشان است، در حال حاضر توانستهاند تا حدی این هدف خود را در بخشی از سرزمین عراق محقق سازند.
برای همین، جنگ فعلی برای داعش، جنگ مرگ و پیروزی است، آنها مطمئنا با این اوصاف بعد از خود و با شکستشان در عراق، فقط و فقط ویرانی و نابودی بهجای خواهند گذاشت، در صورت پیروزی نیز در فکر ایجاد دولتی با نام خلافت و دولت اسلامی هستند؛ که البته از طرف هیچ جریان اسلامی دیگری حمایت نخواهد شد. چون اصولا داعش، حاضر به پذیرش هیچ خوانش دیگری از اسلام جز نگاه و خوانش خود نیست و با این وضعیت نابودی این گروه تروریستی و ریشهکن کردن آن برای تمام کشورهای و نیروهای منطقه امری لازم و ضروری است و باید با برنامه و همپیمانی جامع و همهجانبه و البته بلندمدت، هم داعش را نابود سازند و هم زمینههای رشد و گسترش گروههایی شبیه داعش در آینده گرفته شود. تجربه نیز ثابت کرده است با بروز گروههای جدید، بر میزان درندهخویی و قساوت و جنایات آنها نیز افزوده میشود.